چارشنبه ساعت سه
یک اتاق چار در سه
روی یک نیمکت جوانی
منتظر، تنها نشسته!
رو به یک در این نگاه اش
رو به ساعت آن نگاه اش
گاهگاهی هم به عکسِ بچه تخسی که برده
دومین انگشت خود را
تا به نزدیک دماغ اش
معنی انگشت دوم روی بینی گاه! یعنی که خفه یا هیس
اینجا هست زایشگاه!
***
می شود در باز و وارد م یشود با رقص باله
یک پرستار جوانی در حدود شصت ساله!
در حدود یکصد و پنجاه کیلو
تازه دانستم چرای گریه نوزاد در بدو تولد!
چند گام آید جلوتر
پرسد از من: «حضرت بابا شمایی؟! »
گویم آری، زایمان بوده موفق؟
گوید آری
پرسم اش از بچه، دختر هست یا اینکه پسر؟
گوید پسر
پرسم پسر ؟
گوید که دختر!
پرس ماش آخر چه باشد ؟
گوید او هم هست دختر هم پسر! از هر یکی دوتاست
آخر!
می شود آوار روی سرم دنیا سراسر!
مات می مانم که آخر
با کدامین دست، چپ یا راست باید من بکوبم بر ملا جام ؟
تا که تسکین یابد این درد عمیق و لاعلا جام!
می رود یک آن رژه در پیش چشم ام
شیرخشک و پوشک و پستانک و کیف و مداد و کفش و
دفتر
خرج دانشگاه و سرویس عروس و شام دامادی و صدها
خرج دیگر
تازه اینها با توان چار، اصلا می شود روزی میسر؟
می دهد ای نبار اینسان
مژده ام آن پیک خوشخوان!
***
«غم مخور زیرا شنیدم من همین امروز دولت
مژده داده یکصدوپنجاه میلیون فرد راحت
جای دارد کشور ما!
پس بگو ب یکار ننشینند ملت! »
م یکنم او را نگاهی
می کشم از سینه آهی
گویم اش آن کس که گفته این چنین الفاظ ماهی!
گو بیاید بهر جبران
تا کند پرداخت الان
خرج زایشگاه تان را
یا بگیرد شیرخشکی،
پوشکی، پستانکی را
از برای این عزیزان
ورنه من هم چون عیالم
یک شب سرد زمستان
زیر بار خرج اینان
چار قل سهل است، ناگه
صدقلو زایم
نظرات شما عزیزان: